بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
سه شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : امید


 ما چون دو دريچه رو به روي هم

                                                                         اگاه ز هر بگو مگوي هم
هر روز سلامو پرسشو خنده

                                                              هر روز قرار روز اينده
عمر اينه ي بهشت ام ...اه

                                                               بيش از شبو روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شكسته و خسته ست

                                                                       زيرا يكي از دريچه ها بسته است
نه مهر فسون ،نه ماه جادو كرد

                                                                                               نفرين به سفر ،كه هرچه كرد،او كرد
                          

                                1335  (م.اميد)

سه شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:عشق, :: 10:11 :: نويسنده : امید



دوباره يك شب ديگر، دوباره تنهايى
      دوباره اين من و اين امتداد يلدايى
              ستاره مى چكد از چشم هاى بسته ى صبح
                   ميان بستر تاريك ناشكيبايى
                          اميد نرگسى ام آن حضور نامرئى است
                              به پيشواز تو مى آيم اى حقيقت سبز!
                                     چرا به خلوت پاييزى ام نمى آيى؟
                                         هميشه مشتعلت فوج، فوج، پروانه
                                               هماره منتظرت موج، موج دريايى
                                                    بيا، طراوت شرقى! بيا و قسمت كن
ميان پنجره ها يك بهار، زيبايى
                                                          غزل، كم است و زمينى است، كى حافظ خون!

                  بخوان قصيده اى از عشق هاى بالايى

سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : امید


چوپان دروغ گو تصميم كبري وحسنك كجايي

گاو ماما ميكرد گوسفند بع بع ميكرد سگ واق واق ميكرد همه لبا هم صدا ميزدند حسنك كجايي
شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود حسنك مدت زياديس به خانه نمي ايد او به شهر رفته است
در انجا شلوار جين وتيشرت تنگ مي پوشد او هر روز صبح به جايس غذا دادن به حيوانات جلوي اينه به مو هاي خود ژل ميزند

بقیش ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : امید



معنی  ازدواج چیست؟؟؟
Description:
cid:1.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com ************ ********* ******   Description:
cid:2.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com

الان و همیشه با هم بودن

************ ********* ******

 

  Description:
cid:3.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com

یک خط مشی و هدف  رو تو زندگی داشتن

************ ********* ******

  Description:
cid:4.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com

یکدیگر  را با القاب زیبا و  دلنشین خطاب کردن

************ ********* ******

 

  Description:
cid:5.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com

با یکدیگر به خرید رفتن

************ ********* ******

  Description:
cid:6.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com

یک کانال تلویزیونی را نگاه کردن

************ ********* ******   Description:
cid:7.1774219074@web38107.mail.mud.yahoo.com  

وقتی میاد خونه.. دمپایی هاش رو واسش آوردن

 ************ ********* ******

 

یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:51 :: نويسنده : امید


 
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند
 
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش
 
 
 
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
 
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
 
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
 
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
 
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
نتیجه:
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.
. . .
 

هیچ چیز غیر ممکن نیست!
 



 

چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:ریاضی, :: 1:42 :: نويسنده : امید

سوال 5 لگاريتم

اولا پاسخ اخر استاد اشتباه بود

نگين من اشتباه ميكنم چون استاد اشتباه بكنه من نميكنم(واه واه چقدر مغرور)

اول:چون لگاريتم تقسيمه بالاي كسرو جدا حساب ميكنيم  پايينم جدا

دوم:جوبا به دست اومده بالا رو منهاي مجموع دو جواب پايين ميكنيم

سوم:حالا ميرسيم به شروع راه حل

اول لگاريتم هايي كه جدا كرديم رو از زير راديكال در مياريم (توان اون عبارت يا عدد رو بالا وفرجه راديكال رو پايين كسر مي نويسيم) مثل پايين

Log (43200)5/8

Log (32400)5/18

Log (2592000)5/18

بعد توان كسريه به دست اومده روطبق يكي از قوانين به پشت راديكال ميبريم

5/8log 43200

5/18log 32400

5/18 log2592000

حالا بايد اعداد جلوي لگاريتم را تجزيه بكنيم اوميدوارم تجزيه كردن بلد باشين اگه نه مثلا ميخوايم 43200 رو تجزيه كنيم

اول تعريف :يعني تبديل كردن عدد به اعداد اول كوچك

دوم :عدد مورد نظر رو شروع به تقسيم كردن به اعداداول(2-3-5-7-11-.....)ميكنيم هر عدد رو تا اونجا كه به 2 تقسيم ميشه به دو تقسيم ميكنيم بعد اگه به 2 نشد به 3 اگه نشد به 5 تا اخر

نكته: اگر عدد داراي صفر باشد به ازاي هر صفر 2و5  نوشته و صفر را حذف ميكنيم تا تجزيه كردن ساده تر شود

43200 با گذاشتن 2-2و5-5 به 432تبديل ميشود حالا

 

 

432/2=216/2=108/2=54/2=27/3=9/3=3/3=1

 

در تجزيه عدد را تا رسيدن به 1 تقسيم ميكنيم

پس43200=26*33*52 ميشود

به همين ترتيب32400=24*34*52

2592000=28*34*53

پس به دست مي ايد

الف5/8log26+5/8log33+5/8log52 =30/8log2+15/8log3+10/8log5(

ب5/18log28+5/18log34+5/18log53=40/18log2+20/18log3+15/18log5(

ج5/18log24+5/18log34+5/18log52=20/18log2+20/18log3+10/18log5(

حالا به جاي لگاريتم 2 و3 و5 اعداد مساويه داده شده را ميگذاريم و عدد به دست امده در ب و ج را از الف كم ميكنيم

مجموع ب و ج=55.5/18

مجموع الف=23.5/8

حالا مخرج مشترك ميگيريم  و از هم كم ميكنيم كه ميشود-21/144

اگه زياد توضيح دادم ببخشيد چون هرچي استاد ميگه اگه بلد باشم نمينويسم نميدونستم اينارو گفته يا نه

یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:28 :: نويسنده : امید

 

مردي دارد در پارك مركزي نيويورك قدم ميزند كه ناگهان ميبيند سگي به دختر بچه اي حمله كرده است

مرد به طرف ان  مي دود وبا سگ درگير ميشود

سرانجام سگ را ميكشد و زندگي دختر بچه را نجات مي دهد

پليس صحنه را ديده وبه سمت ان مي ايد وميگويد

{تو        يك               قهرماني}

فردا در روزنامه ها مينويسند يك نيويوركي شجاع جان دختر بچه اي را نجات داد

ان مرد ميگويد من نيويوركي نيستم

پس روزنامه ها صبح مينويسند : امريكايي شجاع جان دختر بچه اي را نجات داد

ان مرد ميگويد كن امريكايي نيستم

خوب تو اهل كجا هستي

من ايراني هستم

فرداي ان روز روزنامه ها مينويسند

يك تندروي مسلمان سگ بي گناه امريكايي را كشت

 

یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:لیلی,ازادی, :: 12:34 :: نويسنده : امید

 

لیلی نام دیگرازادی است
دنيا كه شروع شد. زنجير نداشت. خدا دنياي بي زنجير آفريد.
آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد.
دل زنجير شد؛ عشق زنجير شد؛ دنيا پر از زنجير شد؛ و آدم ها همه ديوانه زنجيري.
خدا دنياي بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.
امتحان آدم همين جا بود. دست هاي شيطان از زنجير پر بود.
خدا گفت: زنجيرت را پاره كن. شايد نام زنجير تو عشق است.
يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد. نامش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري. اين نام را شيطان بر او گذاشت شيطان آدم را در زنجير مي خواست.
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست. ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند. ليلي زنجير نبود. ليلي نمي خواست زنجير باشد.
ليلي ماند؛ زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.


شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : امید

شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود. بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد.
امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود. يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديک‌تر بيايد. مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک  در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى.وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى.
الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى مي‌خوام بگم؟»مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزيزم؟»شوهر مريم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى مياره

چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : امید

اهل دانشگاهم روزگارم خوش نيست

ژتوني دارم خرده پولي سر سوزن هوشي

دوستاني دارم لهتر از شمر و يزيد

دوستاني هم چو من مشروط

و اتاقي كه همين نزديكيست پشت ان كوه بلند اهل دانشگاهم

پيشه ام گپ زدن  است

 گاه گاهي مينويسم تكليف

ميسپارم به شما تا به يك نمره ناقابل بيست كه در ان زنداني است

 دلتان تازه شود چه خيالي چه خيالي

ميدانم گپ زدن بيهوده است ميدانم دانشم كم عمق است

اهل دانشگاهمقبله ام اموزش جانمازم جزوه  مهرم ميز عشق از پنجر ميگيرم

همه ذرات مخ من متبلور شده است

 



ادامه مطلب ...
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User