بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : فرزین دیده بان

اين يکي از داستان هاي عشقي، تلخ و شيرين است پسري به نام دارا در يکي از روستاهاي کوچک زندگي مي کرد.او18 سال داشت و بسيار زيبا بود.او قلبي رئوف و مهربان داشت.دارا در يکي از روزههاي پائيزي که که در مقابل خانه ي شان نشسته بود و براي زندگي آينده خود برنامه ريزي ميکرد،چشمش به دختري رعناافتاد.آن دختر اهل آن روستا نبود.دخترک بسيار زيبا بود.نام آن دختر سارا بود.هر دوي آنها ...



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : فرزین دیده بان

همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ، هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه

آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم ! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم ، همین یکشنبه !!!

تقاضای او همین بود !!!

همسرم جیغ زد و گفت : وحشتناکه ! یک دختربچه سرشو تیغ بندازه ؟ غیرممکنه !!! گفتم : آوا ! عزیزم ، چرا یک چیز دیگه نمی خوای ؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین میشیم . خواهش می کنم ، عزیزم ، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی ؟

سعی کردم از او خواهش کنم ولی آوا گفت : بابا ، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود ؟ آوا اشک می ریخت و میگفت شما به من قول دادی تا هرچی میخوام بهم بدی ، حالا می خوای بزنی زیر قولت ؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم و گفتم : مرده و قولش !!! مادر و همسرم با هم فریاد زدن که : مگر دیوانه شدی ؟ آوا ، آرزوی تو برآورده میشه !!!
صبح روز دوشنبه آوا رو با سر تراشیده شده و صورتی گرد به مدرسه بردم ! دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشایی بود . آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد و من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم .

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت : آوا ، صبر کن تا منم بیام !!! چیزی که باعث حیرت من شد ، دیدن سر بدون موی آن پسر بود ، با خودم فکر کردم ، پس موضوع اینه !!! خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت : دختر شما ، آوا ، واقعا فوق العاده ست و در ادامه گفت : پسری که داره با دختر شما میره ، پسر منه ! اون سرطان خون داره !!! زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه و ادامه داد : در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد و بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده ! نمی خواست به مدرسه برگرده ، آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده !!! اما ، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه !!!!!

آقا ! شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین !

سر جام خشک شده بودم و شروع کردم به گریه کردن !!!



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : فرزین دیده بان

آیا میدانید: در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود.
آیا میدانید: هر قاره ای، شهری به نام «رم» دارد.
آیا میدانید: که حلزون می تواند سه سال بخوابد .
آیا میدانید: دلفین ها با یک چشم باز می خوابند .
آیا میدانید: قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند .
آیا میدانید: ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است.
آیا میدانید:کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند .
آیا میدانید: هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد.
آیا میدانید: ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : فرزین دیده بان

دانشمندان آمریکا در بررسیهای خود نشان دادند که تماشای رنگ قرمز واکنشهای بیننده را سریعتر و قویتر می کند.

مهر:محققان دانشگاه روچستر در این تحقیقات نشان دادند که وقتی فردی رنگ قرمز را می بیند واکنشهای سریعتر و قویتری از خود بروز می دهد اما این اثر زمان کوتاهی را طی می کند این واکنش سریع و قدرت بالا، همان چیزی است که برای مثال، وزنه برداران به آن نیاز دارند.

این محققان در این خصوص توضیح دادند: “قرمز واکنشهای فیزیکی ما را افزایش می دهد چراکه همانطور که می دانیم قرمز علامت خطر است. انسانها زمانی که خشمگین و یا آماده حمله هستند قرمز می شوند. همچنین مردم می فهمند که قرمز شدن صورت دیگران به چه معنی است.

” این دانشمندان افزودند: “هرچند رنگ قرمز، نگرانی و دل مشغولی های افراد را هم متجلی می کند.” در این بررسی، واکنشهای گروهی از دانشجویان در آزمایشات مختلف اندازه گیری شد. برای مثال، در یکی از این آزمایشات، دانشجویان زمانی که روی صفحه نمایشگر واژه “فشار” که به یکی از رنگهای قرمز، آبی و یا خاکستری نوشته می شد را می خوانند باید با تمام قوا یک دستگیره را فشار می دادند.

براساس گزارش یونایتدپرس اینترنشنال، در تمام موارد، زمانی که این واژه به رنگ قرمز نوشته شده بود تا حد قابل توجهی نیروی وارده به دستگیره بیشتر می شد و زمان واکنش شتاب می گرفت.

چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : فرزین دیده بان

خداوندا...

 

خداوندا
تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت
خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتــــی

 

سرنوشت ....

 

 

سرنوشت ما چنین بود : ما به دنیا آمدیم اما دنیا به ما نی

دوستان من....

 

 

دوستان من مثل گندمند یعنی یک دنیا برکت و نعمت ، نبودن شان قحطی و گرسنگی است و من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج می زنند .. مهربانیتان را قدر می دانم و ان را در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد...


ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : فرزین دیده بان

ایرانی می دانی تفاوت نیاکان تو با دیگران در چیست ؟!

 

در بناهای بزرگ دنیا مانند دیوار چین و اهرام ثلاثه کتیبه هایی یافت شده که این عبارات در آن حکاکی شده بود:
 
اگر برده ای در هنگام کار آسیب دید او را گردن بزنید! ولی در تخت جمشید تو، در کتیبه های مکشوف نوشته شده بود اگر کارگری (فرق کارگر با برده بسیار است) در هنگام کار در این بنا آسیب دید حکومت موظف است تا اخر عمر وسایل امرار معاش او را بدون هیچ منت و چشم داشتی پرداخت کند!
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : فرزین دیده بان

من بدهکار توام ای مادر

همه جانی که به من بخشیدی لحظاتی که برای امن من جنگیدی وبدهکار توام عمرت را روزهایی که زمن رنجیدی اشکها دزدیدی وبه من خندیدی

 

خوشبخت باشید..
اگر می‌خواهید خوشبخت باشید ، زندگی‌ را به یک هدف گره بزنید ، نه آدم‌ها و اشیأ

 

شرط دوست داشتن ...؟
آدمها مي توانند آدمها را دوست داشته باشند ...
به شرطي که آدمها ؛ بعد از دوست داشته شدن ، آدم بمانن    
 

زندگی کن به شیوه خودت ...

 

 

زندگی کن به شیوه خودت ... با قوانین خودت ... !!!مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند...برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی..چه خوب ... چه بد... موضوع صحبتشان خواهی شد.!!!!پس زندگی کن به شیوه خودت..چه خوب ...چه بد


ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : فرزین دیده بان

(این کلام از جناب علامه جعفری نقل به مضمون است)
علامه محمد تقی جعفری (رحمه­الله­ علیه) می­فرمودند:عده­ ای از جامعه­ شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست»



ادامه مطلب ...
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:مادر, :: 9:41 :: نويسنده : امید

انسان، در بستری از محنت ها، تعب ها و دشواری ها آفریده می شود و مادر، در همهمه ای از رنج ها، انسان می آفریند و زندگی می زاید.

مادر، از هستی خاموش مانده، در نهانی ترین دره های نیستی، صدای خنده و گریه نوزاد را خلق می کند و پابه پای این فرآورده محبت، تا پیچ و تاب های نفس گیر و واحه های روح بخش زیستن، می آید و می ماند.

پیشانی مادر شاید پُر از چین های سختی ها شده باشد، اما از این خطوط منحنی، پیام های حمایت و مهر و عشق خوانده می شود.

                             مادر روزت مبارك

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:داستان, :: 17:35 :: نويسنده : امید

روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند .
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: »نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟ «
پسر پاسخ داد: »عالي بود پدر! «
پدر پرسيد: »آيا به زندگي آنها توجه كردي؟ «
پسر پاسخ داد: »فكر مي كنم ! «
پدر پرسيد: »چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟ «
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: »فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما درحياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست! «
در پايان حر فهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: »متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم! «

                                              اينم يه جورشه

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User